و انسان را چه میشود که بر همه انسانیتهایش پشت میکند و بر صحنه گیتی چون حیوان، چموشی میکند و برای امیال خود مانند گرگی گرسنه که حتی بدتر از گرگ...
یادم هست زمانی که به گله گرگی میافتاد همه را قلع و قمع میکرد...شاید برای فردایش..
و این میشد که هر زمان صدای گرگی میآمد مردمان ده همه به کوه و بیابان میافتادند برای پیدا کردن آن گرگ و پیدایش میکردند و میکشتندش و پوستش را میکندند و پر از کاه میکردند و به میان ده میآوردند و ما بودیم که نگاهش میکردیم و سنگش میزدیم.
و حال این کودکان هستند که بر گرگ گرسنه بیدار و خونخوار سنگ میزنند وبزرگترها نگاهش...
و اینها بزرگتر نیستند بلکه... خدا نکند که ...
من پشت خانهمان پر از سنگ است و میخواهم از اینجا بر سر اسرائیل بریزم...و به دستان پر توان تو نیاز دارم، برای ریختن سنگها...