بسم اللـه الرحمن الرحیم
َ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ
لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون.
(سورهی انعام، کریمهی صد و بیست و دو)
چرخ است حلقهی در دولت سرای دل خدانگهدار!
عرش است پردهی حرم کبریای دل
دل را به خسروان مجازی چه نسبت است؟!
دارد به دست لطف، یداللـه لوای دل!
چندان که میروی به نهایت نمیرسد
بی انتهاست عالم بیابتدای دل
دل آنچنان که هست، اگر جلوه گر شود
نُه اطلس سپهر نگردد قبای دل
در زیر آسمان نفسش تنگ میشود
هرکس کشیده است نفس در فضای دل
با نور آفتاب به انجم چه حاجت است؟
با خلق آشنا نشود آشنای دل!
هر سلامی را خداحافظیای هست، هر نشستی را برخواستنی. هر آمدنی را رفتنی حاصل میشود و هر وجودی، ناگزیر است از نیستی. خیلی فلسفی شد! نه؟!
حالا که برگشتهام و به پشت سر نگاه میکنم، میبینم از دنیای مجازی خیری ندیدهام. پس، عطایش را به لقایش بخشیدم. نه اینجا، نه هیچکجای دیگر ِ این مخروبهی مجازی دیگر نخواهم نوشت. نه تنها نخواهم نوشت، بلکه دیگر نخواهم خواند هم! اولین باری که به اینترنت وصل شدم، سال هفتاد و نُه بود. آن وقتها، ای دی اس ال اختراع نشده بود! کارت اینترنت هم نبود. در قم یک مرکز بیشتر خدمات نمیداد، و یوزر و پسورد وصل شدنش هم به دلخواه خودمان بود! از آن روز تا به حالا، میشود چیزی حدود هشت سال. خب... واقعا به این نتیجه رسیدم که: اینترنت برای جوان، چیزی جز «باختن» نیست؛ مگر در مواردی خاص. حالا هرکس هر نظر دیگری میخواهد داشته باشد، داشته باشد! این چیزی بود که برایم ثابت، و مثل روز روشن شد.
دوستانی که مدتی در این فضا با هم مرتبط بودیم، اگر بدیای از من دیدند، حلال کنند. این غزل را به عنوان یادگاری از من داشته باشید: