ایستاده بودم . منتظر ماشین بودم. میخواستم به قم برگردم.
صداهای گوش خراش...قم...اراک...مشهد....اصفهان...
چشمم به یکی از آنها خورد برای اینکه نخواهم جواب نگاهم را بدهم چشمم را از او دزدیدم.
صدایم کرد...
-آقا بیا...
فکر کردم باید جواب نگاهم را بدهم، فکر کردم میخواهد بگوید آقا شیرازی یا مشهدی یا...
بدون فکر و تامل گفتم: شما بیا ...
نگاهش سرد شد.
- من نمییام تو هم نیا فقط اگه من جای تو بودم حواسم بیشتر به کیف پولم و پولام بود، این جا تهرونه اونم دم ترمینال ...
انگار آب سردی، سرد تر از یخ رویم ریخته باشند...
چقدر بد است انسان زود قضاوت کند.
شاید بارها برایم از این اتفاقات افتاده باشد ولی هنوز که هنوز است ناراحت هستم که چرا به او گفتم شما بیا، چرا زود قضاوت کردم و در ...
آخر قیافهاش...، آخرسیگار میکشید...،آخر تا به حال بارها گدایانی به بهانه مسافر بودن و پول نداشتن تیغم زده بودند..، آخر...
و هنوز هم شرمندهام.
عذر خواهی کردم و تشکر کردم اما...
چه خوب میشد اگه ما انسانها کمی دقت میکردیم و فقط کمی...