فیلسوفان مردمان عادی را عاقل میدانند اما مردمان عادی آنان را کافر و دیوانه میپندارند.
فلسفه راهی برای رسیدن به حقیقت است. راهی که انسان بوسیله عقل و استدلال باید بپماید.
توماس آگوستین میگوید:«همه شناسندگان در هر گونه شناختی که باشند خدا را ضمنا میشناسند» پس همه انسانها ضمنا فیلسوفند، اما درجهاش برای انسانها فرق میکند.
و مطلق اگه چه معنای واحدی ندارد اما میتوان گفت که مطلق همان حقیقت مطلق است همان کمال متعالی و یا همان خداست.
اگر چه به نظر میرسد برخی از گروهها و تفکرهای فلسفی نهایتا به بیخدایی و لا ادری یا سکوت در مقابل وجود خدا منتهی میشود اما در حقیقت و لو نا خودآگاه همان تفکر نیز به دنبال کمال مطلق است.
و اسلام اساسش فلسفه است آنجا که اصول دین را خدا باوری و صفاتش قرار داده و معاد را نیز در کنار شناخت خدا قرار داده است.
هر مسلمانی قبل از آنکه بخواهد مسلمان باشد باید فیلسوف باشد باید خدا را با عقل و استدالال بشناسد بعد مسلمان شود.
و این خدا فریادی است بر حقانیت اسلام، که اسلام از فکر و نظر نمی گریزد و اساسش را تفکر در عالم وجود قرارداده است.
چگونه ممکن است اسلام تفکر یک انسان بیسوادی چون محمد باشد و اساسش را فکر و تفکر قرار داده باشد.
نمیگوید بیا مسلمان شو. میگوید بیا فکر کن بعد مسلمان شو. و این است اسلام ناب محمدی که محمد سالها برایش درد و رنج کشید و از مال و منال دنیا هیچ نبرد و هیچ نفهمید و از لذت دنیا لذت آخرت را برگزید و چونان بود که تا آخر محمد بود محمد امین، امین در امانتهای مردمی و خداوندی«وحی» که خداوند در فرمود و محمد هیچ نمیگوید مگر آنکه وحیی باشد که ما به او کردهایم.
و باید تمام دردها و رنجها و غمهای محمد هدفی داشته باشد، و آن هم هدفی بزرگ که بتوان تمام رنجهای محمد را به آن نسبت داد.
و این محمد بود که مردم او را دیوانه میپنداشتند، سنگش میزدند، طردش میکردند و به او و سخنانش میخندیدند و حال بعد از گذشت قرنها این سخنان و نام محمد است که بر سر زبانهاست.