از ماشین پیاده میشوی پایت را روی زمین که میگذاری احساس میکنی زمین میلرزد.
این صدای پای بچههاست که دارند رژه میروند و اگر گوش تیز کنی صدایشان را هم میشونی.
ننم میگه جبهه نرو ....نرو نرو نرو نرو
جبهه میری جلو نرو ......نرو نرو نرو نرو ....
صدای صبحگاه و آمینهای بلند بچهها در آسمان دو کوهه هنوز طنین انداز است.
برنامه این است باید صبحانه بخوریم بعد به بالای ساختمان تخریب شده برویم تا آنجا برایمان روایت گری کنند.
پارسال که آمده بودیم وضع ساختمان بهتر بود الان که رفتیم خرابتر شده بود، شاید میخواهند درستش کنند، ساختمانی که زیر بمباران ویران شده بود، البته ویران که نه هنوز بر پاهایش استوار بود ولی دیگر قابل سکونت نبود.
یکی از بچهها میگفت شاید میخواهند درستش کنند، اری اگر درستش کنند بهتر است دیگر بچهها مجبور نیستند به خاطر اینکه جا برای خواب کم است بیدار بمانند....
بالای ساختمان نمای خوبی دارد، بر کل دوکوهه اشراف دارد همه چیز را میشود زیر نظر داشت.
روای میآید پیرمردیاست خونگرم و خوش اخلاق از صحبتها و حرفهایش معلوم است که خودش لذت با بچهها بودن را چشیده و لذت دویدن و امین گفتن را.
آنچنان با شور و شوق بیان میکند که ما را به وجد میآورد از همه چی میگوید از صحبتها، حرفها، خندهها، شوخیها و خلاصه آن جوان پاک و باهوشی که دانشگاه را ول کرده و آمده تا ایثار کند با اینکه چند بار ردش کردند چند بار برش گرداندند اما باز هم ...
ان شالله به زودی همه صوتهای روایت گریهای اردو را در سایت دینی بلاگ خواهید دید