آدم برای دلخودش هم که شده گاهی باید بر لب این جوی بنشیند و نگاهی به آبهای روان آن کند و دست و روی به آب بزند.
من هم نشسته بودم و میخندیدم نمیدانم این آب چه آبی بود که وقتی به آن نگاه میکردم همه روزهای عمرم را میدیدم که از جلوی چشمم با همان آب میگذشت.
البته هر چه که خودم میخواستم ظاهر میشد و با آب میرفت.
پاهایم را در این جوی و آب گذاشته بودم و به آب نگاه میکردم. گذشتههای دور و نزدیک یکی یکی میگذشتند. همه دوستها دوستیها خندهها و خلاصه هزار چیز دیگر.
امروز کلاس فلسفه هنر غرب در قرن 18 داشتیم. 4 ساعت. فکر کن!
آدم یک طوریش میشود. ولی بد نبود استاد از دکارت گفت و یک سری هنرمندی که نظریات هنری داده بودند و نتوانسته بودند یک نظام درست و حسابی برای نظریاتشان ارائه دهند و بعد فلاسفه بعدیآمدند و کم کم چیزی به نام ذوق در هنر پدید آمد و چیزی که می شد تکیهای برای آرای هنری و نقدها باشد.
خودمانیم این هنر هم عجب کوفتی است. هر جایش را که می زنی میبینی از یک جای دیگر سر بلند میکند اصلا انگار بهترین تعریف برایش همان نسبی بودن است انگار اصلا تعریفی نیست که بتواند همه هنرها را شامل شود.
جالب است بدانید که از نظر برخی از فلاسفه غربی اخلاق و هنر پیوند تنگاتنگی دارند و اصلا مقولهای به نام هنر برای کمال اخلاق و این حرفها مطرح میشد. آن اوایل آن را مطرح میکردند چون جذاب بود تا بوسیبله آن اخلاقیات و اعمال اخلاقی را بیان کنند.
شافستبری(فرانسوری) تقریبا از اولی کسانی بود که مساله ذوق را به صورت فلسفی مطرح میکند او بیشتر از هنر برای اخلاق استفاده میکند هر چیزی هنری را یک فعل اخلاق میداند مثلا خلقت را یک فعل هنری خداوند میداند و به تبع آن یک فعل اخلاقی. او طبیعت و مخلوقات را کپی یا نمایش اندیشه الهی میداند و خلقت راخیر میداند پس عمل خداوند خیر و یک عمل اخلاقی است و هر زمان که ما عمل خیر و زیبایی انجام میدهیم از خداوند داریم تقلید میکنیم
خداوند اول هنرمند و بهترین هنرمند است.
از نظر او هنر نمایش اندیشه است نه تقلید از طبیعت پس انسان هنرمند یک خالق است خالق ثانی از آن جهت که مانند خداوند اندیشههای خود را نمایان میکند و خلق میکند.
ای بابا خب خستهشدم. باید یک آبی به دست صورتم بزنم. آب خاطرات شاید جلایی دهد و شوق درسخواندنم رابیشتر کند.
پس فردا کنکور دارم کارشناسی ارشد، امشب هم اساسی حس فیلم دیدنم گرفته میخواهم بنشینم سیر فیلم ببینم.