بازم مثل همیشه با حسن دیر به کلاس رسیدیم. وقتی که رسیدیم یک ربعی از کلاس گذشته بود. هر وقت با حسن میروم دیر میرسم از بس که این بشر بی نظم هست، هر چی به خودش میگوید تو چقدر بینظمی تا بلکه فرجی شود و از دست این ضمیر ناخوداگاهش کاری بر بیاد اما انگار ضمیر ناخوداگاهش هم از کار افتاده یا اون هم دیگر بی نظم شده.
یک استاد جدید یک کلاس جدید با طرح و رنگ جدید و جالب.
چون ما دو نفر بودیم و یه کم هم مهم استاد مجبور شد قوانینش رو دوباره بیان کند.
1. اگه بعد از من اومدید دیگه سر کلاس نیاید«این رو دقیقا برای ما گفت» پس ما که دیگه سر کلاسهاش باید غیبت کنیم بعدشم دیگه حذف واحد و از این حرفها
2.اگه تکالیف رو انجام ندادین سر کلاس نیاید.«تازه آخر کلاس فهمیدیم پوستمون کنده است از این همه تکلیف، توصیف فلان کوچه، خوندن فلان رمان و...»
3.اگه یک مرتبه غیبت داشتید دیگه نیاید.« ما که از همون اول خودمون رو جمع و جور کردیم»
این از قوانین استاد جدید و بعدش استاد شروع کرد به توضیح درس جدید یعنی همون نویسندگی خلاق «اینم از اون رشتههای جدید روشن فکریه ها»
- این رشته 10سال بیشتر نیست که داره تو امریکا تدریس میشه و چند سالی بیشتر نیست که این رشته داخل ایران اومده .
همین طور که استاد داشت توضیح میداد. به یک نفر گفت:
-برو یه قابلمه بیار
چشم های ما از حدقه در اومدو آخه قابلمه واسه چی؟ سر کلاس قابلمه. نکنه استاد میخواد داخل قابلمه به ما غذا بده.
همین جا بود که یکی از بچه گفت:
استاد ما گشنمون نی، دستتون درد نکنه، غذا صرف شده.
استاد گفت:اشکالی نداره گرسنهتون هم میشه.
قابلمه آمد اما خالی. استاد گفت: قابلمه رو دست به دست بچرخونید و هر کسی قابلمه رو به یک چیزی تشبیه کنه.
با چرخش قابلمه خنده ی بچهها هم شروع شد...
هرکسی قابلمه رو به یه چیزی تشبیه میکرد. از کلاه خود گرفته تا کله غول و دکمه غول تا سفینه فضایی و بالن و ....