هستیم، نیستیم، ولی هستیم ...
خیلی هم فلسفی نیست. اما قابل تامل، یک کم باید روی این مساله فکر کنیم.
بهلول* از کوچه میگذشت. که ناگاه توجهاش به سخنان اشعری جلب شد. سنگی برداشت و سر اشعری را نوازش داد. شاگردان دور اشعری را گرفتند و به دنبال بهلول رفتند. او را گرفتند و به پیش قاضی بردند.
-قاضی: بهلول چرا چنین کردی و سر یک عالم رو شکستی؟باید دیه بپردازی.
بهلول: من...من ؟!
من کارهای نبودم او خودش میگفت ما مجبوریم و همه کاره خداست. پس من مقصر نیستم. خدا مقصر است پس دیه را بروید و از خدا بگیرید.
....جالب است! مگر اشعری چه میگفت که به این راحتی از تقصیر بهلول گذشتند و رهایش کردند.
اشعری رئیس اشاعره و موسس این مذهب بود. همانها که میگفتند اختیار معنایی نداره و ما همه مجبوریم و باید کارهایی که خدا میخواهد باید انجام دهیم ....!
یعنی هر آنچه که ما انجام میدهیم. فعل خداست و خواست او و ما هیچ اختیاری از خود نداریم.
چه افعال اضطرارى و چه افعال اختیارى. او خالق افعال خیر و شر است. شر هم آن چیزى است که شرع گفته و عقل نمىتواند معیار خوبى براى تشخیص خیر از شر باشد.
به همین معنى هم شر صادر از خداوند است چرا که اگر چنین نباشد از دو حال خارج نیست یا او عاجز است و قاصر یا سهو کرده و غافل است. و ذات مقدس او از هر دوى اینها مبرى است.
شاید با کمی تامل متوجه رابطه این عقیده را با الفاظی مثل خدا خواست، خواست خدا بود، هر چه که او بخواهد و...شویم.
و جبر و اختیار مقوله است که تفکر در آن کمی بحث بر انگیز است و شما و ما باید همیشه کلام سیاسی امام صادق(ع) آویزه گوشمان باشد. که نه جبر و نه اختیار بلکه امر بین امرین.
باید توجه داشت که جبر و اختیار دو امر متضاد هستند. و جمع این دو امر متضاد در اینجا کاری مشکل است. یعنی جمع دو امر متضاد ممکن نیست. و این ما رو بیشتر بر این میدارد که فکر کنیم این حکم و حرف امام من باب این بود که شیعیان در این مباحث غرق نشوند و گمراه نشوند. با آن وضع خفقان آن دوره که چند سال همه جبری می شدند و تفویضیها رو به زندان میانداختند، وزمانی که چند سال میگذشت جبریها به زندان میافتادند.
به طور کلی میتوان یک نظریه کامل را داد که انسانها در افعال و رفتار خود مختارند.بدین معنا که در آنچه که قدرت آن را دارند مختارند نه آنچه قدرت آن را ندارند.
وسخن همیشه من ....خدا انسان را آفرید و به او از وجود خودش عقل عطا کرد و انسان را در زمین نهاد تا انسان فکر کند و راه خویش را خودش انتخاب کند و به رستگاری برسد.
البته هیچ کس منکر کمکها و امداد های بیحد و مرز خدا نیست اما این هم شرط دارد و آن اینکه خود انسان بخواهد.
*بهلول همان عاقل دیوانه نما بود که گفته شده به دستور امام صادق(ع)برای اینکه زنده بماند خود را به دیوانگی زد و در کوچه بازار با اسب چوبی خود مشکلات مردم را حل میکرد.