بدم میآید. بدم میآید. بدم میآید.....
از تاریخ ایران بدم میِآید.
نه اشتباه نکن، نه از داریوش و رستم و سهراب، نه از ستارخان و باقرخان و مرد جنگل و مدرس.
از آنجا بدم میآید که پای سگهای ولگرد، زمینِ پر خروش ایران را به لجن کشیدند.
از آنجا بدم میآید که پادشاهانمان خود را فروختند و کشور عزیزمان در در گنداب واق واقهای این سگهای ولگرد به لجن کشیدند.
غرور بد است اما غرور هم یک امر نسبی است. تا در مقابل که باشد. غرورمان را شکستند. هیبتمان رو خورد کردند. رستم و سهرابهای ما را کشتند و...
چقدر تنفر انگیز است که در خانه باشی و هیچ نباشی.
چقدر چندش آور است که کسی تو را آدم حساب نکند، در خانه خودت.
چقدر بد است کاپیتولاسیون. یعنی در خانه باشی و کسی بیاید و هر غلطی دوست دارد انجام دهد و تو هیچ نتوانی بگویی. و بگویی بفرما باز هم انجام بده مال خودت هست مال پدرت هست.
چقدر چندش آور است. چقدر...!
بدم میآید بخوانم عهد نامه گلستان را، ترکمن چای و... هزاران ذلتی که بر پیکره تاریخ ایران داغ زدند.
و چه با لذت می خوانم تاریخ مرد جنگل را چقدر دوست می دارم مرحوم مدرس را و چقدر ....
و چقدر بدم میآید. از تفکر انگلیسی از اینکه باید همه دنیا زیرِ دستشان باشد. از اینکه همه باید مثل اعراب غلام های حلقه به گوششان باشند و چقدر بدم مییاد از این اعراب شکم گنده بی غیرتِ خلیج .حقا که اینها تحفه هایی بر زمین میباشند.
و لذت میبرم که ایرانیم و لذت میبرم که غیرت ایرانی دارم و لذت می برم که امام خمینی و اقای خامنهای را دوست دارم.
چه زیبا میبینم لالههای در خون خفته را، چه زیبا میبینم رنگ قرمزی جنوب ایران را.
و آنجا که از دفاع مقدس میخوانم به خود میبالم که تمام دنیا یک طرف بود و ایران و ایرانی و غیرت ایرانی طرف دیگر و تو گل کاشتی ای ایرانی سرافراز.
و چه مشعوف میشوم از این کار تو ای هم رزم ایرانی تو که بر آن شدی تا ریشه های استکبار و اجنبی را از خاک ایران بر کنی تو که با دیگران یک پارچه شدی و بر آن ساختمان گنداب که هنوز واق واقهای سگان بر آن شنیده میشود. تاختی و ویرانش کردی.
آفرین بر تو ای دانشجو، دانش آموز.... حقا که سر فرازمان کردی.