به او پنبه داده بودند که در گوشهایش بگذارد تا نکند صدای او را بشنود و گمراه شود. به همه میگفتند که او یک ساحر است با حرفهایش مردم را سحر میکند. اگر میخواهید وارد کعبه شوید و سالم بمانید پنبه در گوشهایتان بگذارید تا صدایش را نشنوید!
اما او کنجکاو بود وقتی طوافش تمام شد نزدیک رفت صدا که به گوشش رسید زیبا و ارام بخش بود حرفها، جذب کننده بود. پنبهها را برداشت تا صدا را بهتر بشنود. رفت کنارش نشست. صدا پر از شور واحساس بود پر از ایمان بود.
پنبه را برداشت و شنید و مسلمان شد.
کتابهایش را جمع میکنند. نباید کتابهایش را بخوانید اگر کتابهایش را بخوانید سحر میشوید گمراه میشوید مهم نیست چه میگوید مهم این است که مخالف ماست پس حرفهایش هم به درد نمیخورد. کتابهایش باید جمع شود باید سوزانده شود باید...!
آمده سخرانی کند، دارد فلان فیلسوف، فلان فیلم، فلان سریال را نقد میکند. از او میپرسی آقا شما چند تا از کتابهای این بندهخدایی که نقد میکنی خواندهای. حتی نمیتواند اسم یک کتاب او را بگوید!
از او میپرسی به نظر شما فلان سکان فیلم که فلان بازیگر آمد و فلان کار کرد چطور بود؟ میگوید الان حضور ذهن ندارم یادم نیست از او میپرسی فلان بازیگر(اسم بازیگری را میبری که اصلا در فیلم بازی نکرده) که در فیلم باز کرد چطور بود؟ میگوید مهم نیست که چطور بازی کرد مهم این است که توانست یک نقش ضد فلان را به خوبی بازی کند!...
باور نمیکنید!؟
به بندهخدا بد و بیراه میگوید، نقد میکند، حرف میزند، به او میگویی راستی گوش دادی این بندهخدایی که نقدش میکند و در موردش به این راحتی حرف میزنی و فحش میدی دیشب سخنرانیش چه گفت؟
میگوید: ولش کن همهاش چرت و پرت میگوید...!
برایم قابل قبول نیست وقتی از فلانی میپرسی چرا بوف کور نخوانم چرا هیوم نخوانم چرا نیچه نخوانم و یا چرا فلسفه نخوانم جوابهای سرسری و تکراری و آن جوابهایی که از همه شنیده میشود، جوابهای روتین و ...
قبول نمیکنم حرف منتقدی یا مخالفی را که وقتی احمدی نژاد سخنرانی میکند دارد فیلم میبیند یا در اینترنت چرخ میزند یا خوابیده است.
تازه وقتی که به او میگویی سخنرانی دیشب یا سخنرانی فلان جایش را گوش دادی میگوید ولش کن بابا حالش را ندارم. اما هر جا اسم احمدی نژاد میآید اولین کسی است که از دهانش به فحش و ناسزا و تحلیلهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و خلاصه هزار چیزی دیگر باز میشود.
قرار نیست احمدی نژاد خوب باشد حتی اگر بد هم باشد باید به حرفهایش گوش کرد.(البته اینها فقط یک سری حرف روشنفکرانه و برای دیگران است !)
فکر میکنم او تنها رئیس جمهوری است که میآید تلوزیون و صحبت میکند برای مردم، گزارش میدهد از دولت میگوید از عملکرد دولت میگوید از نحوه کار قوا میگوید و خلاصه از خیلی چیزها میگوید فقط لازم است امتحان کنید. درست است که در صحبتهایش تکه پرانی میکند کمی دولتش را تحویل میگیرد اما من صداقت را در حرفهایش حس میکنم و این به این به این معنا نیست که بگویم اشتباه ندارد یا بخواهم اشتباهاتش را با خدماتش بپوشانم. در هر صورت او هم اشتباه میکند مثل همه ما که شاید برخی از اینهایی که ما فکر میکنیم اشتباه است به خاطر بی اطلاعی ما باشد از هزار مسئله نگفته.
چهارشنبه 87 بهمن 30
دستهاتان را در گوشتان بگذارید!
دوشنبه 87 بهمن 28
چرا اربعین؟
زینب بر میگردد و تمام صحنههایی که چهل روز پیش در صحرای کربلا برایش اتفاق افتاده به یاد میآورد نه اینکه از یادش رفته باشد درتمام این چهل روز با عزای بزرگی زندگی کرده و زنده بوده است اما در این روز انگار دوباره همه چیز را میبیند.
عدد چهل در ابیات عرفانی و اخلاقی و اسلامی عدد مقدسی است.
چله نشینی عرفانی، چله گرفتن برای ترک یک عمل زشت یا انجام یک عمل مثلا چله زیارت عاشورا، چله دعای عهد، چله مسجد سهله و خلاصه از این عدد چهل زیاد استفاده شده.
حضرت آدم بعد از اینکه از بهشت اخراج شد 40 روز گریه کرد.
در تمام این چله نشینیها و چلههای اخلاقی، بعد از چهل روز یک روحیه و رویه خاصی بر اساس آن عمل یا کاری که چهل روز انسان انجام داده بر او حکم فرماست و تقریبا کار سخت و مشکل را انجام داده، در حقیقت روز چلهم ثبوت و امضای کار خورده.
شاید بی حکمت نباشد که روز چهلم یعنی چهل روز بعد از گذشتن شهادت امام حسین (ع) روز ثبوت این پیروزی باشد روزی که با عاشوار متصل است و در حقیقت تکمیل کننده این نهضت بزرگ و مهری بزرگ بر ماندگاری و همیشهگی بودن این قیام است.
مهری جاویدان بر چهره تاریخ از ظلم و ستمی که یاران یک پیامبر بر فرزندان او کردند به خاطر دنیا و جاه طلبی، آنهم کسانی که بارها و بارها «بیشتر آدمهایی که در سپاه یزد بودند» لطف و رحمت این خاندان را دیده بودند.
این ظلم و ستم از قبل از عاشورا شروع شد و تا اربعین ادامه داشت. امام حسین(ع) که شهید شد فرزندانش را به اسیری گرفتند و از این شهر به آن شهر بردند این همان ادامه نهضت حسینی بود لازم بود برای ماندگاری این نهضت چهل روز مداوم این ظلم و ستم ادامه داشته باشد.
این شاید همان اکملت و لکم دینکم عاشورا باشد روزی که مهر تکمیل بر نهضت عاشورا خورد روزی که با امضای زینب صبور در تاریخ ثبت شد.
یکشنبه 87 بهمن 27
درنگی بر کلاس درس امیر
یادم میآید دو دوست داشتم که خیلی با هم عجین و عیاق بودند یکی ضعیفتر و ظریفتر و دیگر قویتر و محکم تر.
دوستی این دو باعث موفقیتهای زیادی برای آنها شده بود. همیشه با هم درس میخواندن همیشه با هم بودند و خلاصه اساسی داشتند پیشترفت میکردند البته این بیشتر برای ضعیفتر بهتر شده بود چون پیشرفت زیادی در درسش کرده بود.
دنیا که همیشه یک جور و یک مدل نیست. بعد از مدتها دوستی، این دوست تبدیل شده به یک دشمنی و عداوت بعد از وابستگیها فراوان و انجام دادن یکسری کارهای بیمعنی ودردسر درست کردن برای یکدیگر و خلاصه به مدیر مدرسه رسیدن و هزار دوستی این دو تبدیل شد به دشمنی.
الان که داشتم نهجالبلاغه میخواندم به یاد این دو دوست افتاد که امام علی در یکی از سخنان زیبایش چه زیبا بعضی از کارهای این دو دوست را برایم تشریح کرد.
وقتی این دو دشمن شدند آن دوست قویتر همهاش میخواست آن دوست دیگر را اذیت کند آنقدر که تمام اینکار باعث بد شدنش و نگاه بد من ودیگران نسبت به او شد.
اذیتهای مزخرف و دیوانهبازیهایی که شاید جای گفتنش نباشد
حضرت علی کسی را دید که بر ضد دشمن خود که به او زیانی رسانده بود تلاش و جزع و فزع میکرد وقتی حضرت این فرد را دید به او گفت:
تو مانند کسی هستی که که نیزه در بدن خود فرو میبرد تا دیگری را که در کنار اوست بکشد.(نهج البلاغه حکمت 296)
البته این نهجالبلاغه انقدر حرف برای گفتن دارد که واقعا آدم برایش سخت است که از بین این همه حکمت کدام را انتخاب کند. من که شدیدا لذت میبرم
شنبه 87 بهمن 26
تنهایی
امشب عجیب احساس تنهایی میکنم. اصلا حس درس خواندن ندارم.
با اینکه هر چه هست در تنهایی است اما تنهایی را دوست ندارم. اگر فکری هست که ریشه میگیرد در تنهایی است اگر درس خواندنی هست در تنهایی هست اما با اینکه فکر کردن و مطالعه کردن را دوست دارم اما اصلا با تنهایی رابطهای ندارم.
یک ضربالمثل معروف هست که هم خرما رو میخوای هم خدا!
آره دیگه آدم بعضی وقتا همه چیز رو با هم میخواد.
چند روز پیش با یکی از آشنایان بودم خیلی سفارش شدید میکرد که درسم را بخوانم و ادامه بدم تا آنجایی که میتوانم. میگفت: این دوره زمونه دیگه لیسانس و فوق لیسانس و این حرفا همش یه حرف و یه مدرک بی اهمیت.
درس خوندن و رسیدن به مراحل بالاتر احتیاج به سعی و تلاش بیشتر دارد. احتیاج دارد که آدم از خیلی از دوستداشتنیهاش بگذرد. احتیاج دارد سختی بیشتری بکشد و شاید این تنهاییها و خیلی از تنهاییها دیگر از همین سختیها باشد.
از قدیم مشهور است که با دود چراغ خوردن سختی کشیدن آدم به جاهای بزرگ میرسد. مهم برای یک آدم این است که برنامه خودش را بر اساس دوستداشتنیهای بزرگ و هدفهای بزرگش بچیند و برای رسیدن به آن هدف دقیق برنامهریزی کند و تلاش کند که به آن برسد.
وقتی که برنامه ریزی کرد و تلاش کرد مطمئنا این تلاش و زندگی برایش لذت بخش میشود و این خودش یک هدف بزرگ برای رسیدن است.
اما بعضی وقتها برخورد دیگران نگاه کردن دیگران توقعات دیگران این لذت را از آدم میگیرید لذت تلاش برای رسیدن به هدف را نابود میکند و حتی این لذت را تبدیل به یک عذاب و رنج درد آور میکند.
امروز حدود دو ساعت و نیمی در جلسه امتحان بودم اصلا نفهمیدم وقت چطوری گذشت فقط وقتی به خودم آمدم دیدم وقت کمی مونده ولی هنوز من سوالاتی رو جواب ندادم.
جنبیدم و خودم رو رسوندم. بد نبودم. ولی امتحان و آزمون مهمتر برای من یک هفته دیگه است یعنی صبح جمعه.
پنج شنبه 87 بهمن 24
ذوقی هنر بر لب جوی
آدم برای دلخودش هم که شده گاهی باید بر لب این جوی بنشیند و نگاهی به آبهای روان آن کند و دست و روی به آب بزند.
من هم نشسته بودم و میخندیدم نمیدانم این آب چه آبی بود که وقتی به آن نگاه میکردم همه روزهای عمرم را میدیدم که از جلوی چشمم با همان آب میگذشت.
البته هر چه که خودم میخواستم ظاهر میشد و با آب میرفت.
پاهایم را در این جوی و آب گذاشته بودم و به آب نگاه میکردم. گذشتههای دور و نزدیک یکی یکی میگذشتند. همه دوستها دوستیها خندهها و خلاصه هزار چیز دیگر.
امروز کلاس فلسفه هنر غرب در قرن 18 داشتیم. 4 ساعت. فکر کن!
آدم یک طوریش میشود. ولی بد نبود استاد از دکارت گفت و یک سری هنرمندی که نظریات هنری داده بودند و نتوانسته بودند یک نظام درست و حسابی برای نظریاتشان ارائه دهند و بعد فلاسفه بعدیآمدند و کم کم چیزی به نام ذوق در هنر پدید آمد و چیزی که می شد تکیهای برای آرای هنری و نقدها باشد.
خودمانیم این هنر هم عجب کوفتی است. هر جایش را که می زنی میبینی از یک جای دیگر سر بلند میکند اصلا انگار بهترین تعریف برایش همان نسبی بودن است انگار اصلا تعریفی نیست که بتواند همه هنرها را شامل شود.
جالب است بدانید که از نظر برخی از فلاسفه غربی اخلاق و هنر پیوند تنگاتنگی دارند و اصلا مقولهای به نام هنر برای کمال اخلاق و این حرفها مطرح میشد. آن اوایل آن را مطرح میکردند چون جذاب بود تا بوسیبله آن اخلاقیات و اعمال اخلاقی را بیان کنند.
شافستبری(فرانسوری) تقریبا از اولی کسانی بود که مساله ذوق را به صورت فلسفی مطرح میکند او بیشتر از هنر برای اخلاق استفاده میکند هر چیزی هنری را یک فعل اخلاق میداند مثلا خلقت را یک فعل هنری خداوند میداند و به تبع آن یک فعل اخلاقی. او طبیعت و مخلوقات را کپی یا نمایش اندیشه الهی میداند و خلقت راخیر میداند پس عمل خداوند خیر و یک عمل اخلاقی است و هر زمان که ما عمل خیر و زیبایی انجام میدهیم از خداوند داریم تقلید میکنیم
خداوند اول هنرمند و بهترین هنرمند است.
از نظر او هنر نمایش اندیشه است نه تقلید از طبیعت پس انسان هنرمند یک خالق است خالق ثانی از آن جهت که مانند خداوند اندیشههای خود را نمایان میکند و خلق میکند.
ای بابا خب خستهشدم. باید یک آبی به دست صورتم بزنم. آب خاطرات شاید جلایی دهد و شوق درسخواندنم رابیشتر کند.
پس فردا کنکور دارم کارشناسی ارشد، امشب هم اساسی حس فیلم دیدنم گرفته میخواهم بنشینم سیر فیلم ببینم.
پنج شنبه 87 بهمن 17
التماس دعا!
بسم اللـه الرحمن الرحیم
َ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ
لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون.
(سورهی انعام، کریمهی صد و بیست و دو)
چرخ است حلقهی در دولت سرای دل خدانگهدار!
عرش است پردهی حرم کبریای دل
دل را به خسروان مجازی چه نسبت است؟!
دارد به دست لطف، یداللـه لوای دل!
چندان که میروی به نهایت نمیرسد
بی انتهاست عالم بیابتدای دل
دل آنچنان که هست، اگر جلوه گر شود
نُه اطلس سپهر نگردد قبای دل
در زیر آسمان نفسش تنگ میشود
هرکس کشیده است نفس در فضای دل
با نور آفتاب به انجم چه حاجت است؟
با خلق آشنا نشود آشنای دل!
هر سلامی را خداحافظیای هست، هر نشستی را برخواستنی. هر آمدنی را رفتنی حاصل میشود و هر وجودی، ناگزیر است از نیستی. خیلی فلسفی شد! نه؟!
حالا که برگشتهام و به پشت سر نگاه میکنم، میبینم از دنیای مجازی خیری ندیدهام. پس، عطایش را به لقایش بخشیدم. نه اینجا، نه هیچکجای دیگر ِ این مخروبهی مجازی دیگر نخواهم نوشت. نه تنها نخواهم نوشت، بلکه دیگر نخواهم خواند هم! اولین باری که به اینترنت وصل شدم، سال هفتاد و نُه بود. آن وقتها، ای دی اس ال اختراع نشده بود! کارت اینترنت هم نبود. در قم یک مرکز بیشتر خدمات نمیداد، و یوزر و پسورد وصل شدنش هم به دلخواه خودمان بود! از آن روز تا به حالا، میشود چیزی حدود هشت سال. خب... واقعا به این نتیجه رسیدم که: اینترنت برای جوان، چیزی جز «باختن» نیست؛ مگر در مواردی خاص. حالا هرکس هر نظر دیگری میخواهد داشته باشد، داشته باشد! این چیزی بود که برایم ثابت، و مثل روز روشن شد.
دوستانی که مدتی در این فضا با هم مرتبط بودیم، اگر بدیای از من دیدند، حلال کنند. این غزل را به عنوان یادگاری از من داشته باشید:
شنبه 87 بهمن 12
امام حسین علیه االسلام فدایی شیعیان
اول بفرمایید که این لفظ عزاداری یعنی چه؟
مطمئنا نمیتوانی یک تعریف درست و حسابی و جامع و کاملی برایمان بیاوری میدانی چرا؟چون آنهایی که باید این لفظ را تعریف کنند هنوز تعریف نکردهاند و اگر هم کردهاند آنچنان تعریف کردهاند که به گوش کمتر افرادی رسیده و یا آنقدر این تفسیرها تفاوت دارد که نمیتوان تعریف جامعی برای آن پیدا کرد که حقیقتا این عزاداری و سنت روضه امام حسین دارد به بیراهه میرود.
اقای امیر حسین شما فکر میکنی عزاداری این است که بنشینی و سینه بزنی و گریه کنی و سیاه بپوشی و نخندی و ...
شما فکر میکنی با این کارها دردی از خودت و اسلام را دوا میکنی شما فکر میکنی با نخندیدنت به امام حسین کمک میکنی با ساعتها سینه زنی وگریه کردنی که به زور و داد و بیداد باشد چه تحولی در تو رخ میدهد؟
اقای امیر حسین بگذار برایت بگویم که امام حسین فدایی شیعیان شد. فدای پیروانش شد تا روزی برایشان به یادگار بگذارد که یادی از دین بکنند یادی از خدا بکنند یادی از ظلم و گناه خود کنند. امام حسین خودش را فدا کرد تا سالیان بعد از او پیروانش گرد هم بنشیند و به بهانه و یاد او از اسلام بشنوند از اخلاقیات بشنوند و به قران و تفسیر آن گوش کنند. عزاداری یعنی این. عزاداری یعنی اینکه وقتی دهه محرم تمام شد عهدی دوباره با خدایت با امام حسین بسته باشی. عزاداری یعنی این که یک تغییر کوچک حتی خیلی کوچک در زندگیت ایجاد شده باشد.
عزادار کسی است که نصیبی از این عزاداری ببرد برای او فایدهای داشته باشد آیا شما فکر میکنی با این کارهایی که الان رسما اسم عزاداری به خود گرفته این تحولات ایجاد میشود؟
که گفته در دهه محرم نباید خندید که گفته منبری نباید بالای منبر حرف خنده دار بزند که گفته باید در محرم عبوس بود؟
عزاداری به تبریک نگفتن نیست. من نمیتوانم درک کنم که به احترام امام حسین نباید تبریک گفت. یا نباید خندید یعنی چه؟
بعید میدانم تولد امام باقر در ماه صفر اتفاقی باشد و خالی از قصد و غرض باشد. شاید این تولد میمون و مبارک آن هم تولد خردسالی که خودش در کربلا بوده و خیلی از صحنههای کربلا را دیده است، مهری بر خرافهرویها و کج رویهای برخی نباشد.
یک مثل معروف هست که میگوید شاهد از غیب رسید.
پوشاندن دین اسلام با این نوع سیاه فکریها باعث شده که تهمتهای ناروا به شیعه وارد شود. دین سیاهی دین غم و هزاران حرف نامناسبی که به خاطر عملکرد و کج رویهای شیعیان به شیعه نسبت داده شده است.
و اما مساله دوم دهه فجر است. این مساله اینقدر واضح است که احتیاجی به توضیح و تفسیر ندارد. در ضمن من نشنیدهام که کسی گفته باشد که دهه فجر ارتباط خاصی با سوره فجر داشته باشد. این فقط یک همانندی است همین و بس. نه تفسیر این سوره است نه شاهد مثال نه مصداق آن نیست و هیچ ارتباطی ماهوی با آن ندارد.اگر سندی برای ارتباط میاوردید و بعد نفیش میکردی بهتر بود. شما یک امر خیالی اثبات نشده را نفی کردهاید.
جمعه 87 بهمن 11
شیرین ترین انتظار
خیلی بعید است که کسی به این احساس نرسیده باشد و در زندگیش این تجربه را درک نکرده باشد.
مثلا احساس انتظار برای رسیدن وقت یک مسافرت خوش. هیچ وقت یادم نمیرود برخی از مسافرتهایم که برایم شیرین و لذت بخش بود چه حس زیبا و دلنشینی داشتم. آن انتظار برای رسیدن وقت سفر لذت بخش تر از خود سفر بود.
عموما شبهایی که فردایش یا حتی چند شب قبل از زمان سفر خوابم نمی برد و تا ساعتها در رختخواب به فکر سفر و لذتهایش و کارهایی که میخواهم انجام بدم و هزار و یک فکر و خیال دیگر.
هر چه آن چیزهایی که منتظرش بودم مهمتر بود. شور شعف بیشتر بود. یعنی همان نخوابیدنیها و فکر و خیالها.
وقتی از یک تغییر بزرگ حرف میزنیم وقتی از یک آدم بزرگ و ارزشمند حرف میِزنم وقتی برای دیدن یک رهبر مقتدر و کسی که خدا دوستش دارد حرف میزنیم قطعا این انتظار خیلی شیرینتر است.
تصور شور شعف مردم در زمان ورود امام به ایران توصیف نشدنی است مردم که شاید شبهایی زیادی را به شوق دیدار امام نخوابیده بودند و زمانی که امام وارد ایران شد همه نخوابیدنیها و همه خستهگیها بر طرف شد و انگار یک نیروی تازه و جدید به بدنشان تزریق شدن و قدرت تازهای گرفتهای در دنیای جدید پیش رو، در ایران پیش رو.
روزهای ورود امام را روزهای زیبایِ به حقیقت پیوستن انتظارهای مردمان بسیار بوده که بعد از گذشت حدود 30 سالی این شور و اشتیاق در فیلمها و تصاویر موج میزند.
همیشه افسوس میخورم که چرا نتوانستم آن انتظار و آن احساس بزرگ را درک کنم.
× سلام مجدد خدمت همه دوستان قدیمی، آدم هر جا که باشد گاهی به خانه خودش بر میگردد.
×برای این پست امیرحسین هم خواهم نوشت.
سه شنبه 87 بهمن 1
بزرگترین نعمت
سلام
اگر از ما بپرسند بزرگترین نعمت خداوند چیست هر یک از ما نعمتی را نام می بریم ، چیزی که برای ما مهمترین است ، حتی اگر در زمانهای متفاوت از ما این سوال را بپرسند باز ممکن است پاسخهای متفاوت بدهیم ، حالا این سوال را از خود بپرسیم ؟ بزرگترین نعمت خدا چیست ؟ که جای شکر بسیاری دارد ؟ اگر الان در این ساعت و ثانیه از من بپرسند می گویم بی خبری از آینده بزرگترین نعمت خداوند است که هر لحظه در حال و گذشته و آینده باید شکر آن را به جا آوریم
خدایا دوستت دارم به خاطر همه نعمت هایت و سعی می کنم شاکر باشم که تعداد شاکرین کمند و از تو ممنونم که از آینده بی خبرم که این علم تنها برازنده تو است و بس ...