سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارشنبه 86 آذر 21

عنوان عشق جاوید

و شاید چنین روزی بود که عشق در زمین به حقیقت پیوست.
علی آمد به خواستگاری فاطمه، اما فقط با یک زره، یک شمشیر، یک اسب«یا شتر»
بدون پول می‌توان زیست.
بدون خانه می‌توان رندگی کرد.
بدون ماشین می‌توان زندگی کرد.
بدون اصل و نسب می‌توان زندگی کرد.
اما نباد و نباد و نباد آن زندگی که بدون عشق و محبت باشد.
و اگر تو عاشق باشی و فدایی دیگری، دیگر زندگی، ذهن و هوشت می‌شود او که حتی حاضر نیستی یک لحظه ناراحتی و غم در چهره‌اش ببینی.
نه اینکه برای زندگی پول لازم نیست، نه اینکه آدم خانه نمی‌خواهد. فقط اینکه وقتی عاشق شوی و محبت در دلت شکوفه زند دیگر به جز راحتی و شادی معشوق چیز دیگر نمی‌‌خواهی.
نمی‌دانم چند بار که علی از بیرون می‌آمد و فاطمه را در حال کار کردن می‌دید دست هایش رو می‌فشرد و می‌بوسید. نمی‌دانم علی چند بار سنگ آسیاب را از دست فاطمه گرفت. یا چند بار در خانه غذا درست کرد. فقط می دانم آب‌ چاه‌های مدینه و کوفه گواه اشک‌های علی است.
دانه دانه نخل‌ها نشان از غم فقدان عشق علی دارد.
اگر از عشق علی و فاطمه داستانی یا رمانی عاشقانه نوشته نشده.شاید به این علت باشد که در داستان و رمان نمی‌گنجد در ذهن و تصویر نمی‌گنجد.
شاید بتوان عشق‌شان را در فداکاریشان بیان کرد.
چقدر برایم زیبا و لذت بخش است فکر کردن و تصور کردن زندگی این دو بزرگوار.
دیگر قصه لیلی و مجنون، شیرین و فرهادو.... معنایی ندارد.
تا آنجا که یادم می‌آید همیشه این روز برایم رنگ دیگری داشته، همیشه این روز من با خوشحالی مفرط و عجیبی همراه بوده، شاید به خاطر این‌ است که عشقشان را دوست دارم، محبتشان را یا بیشتر، شاید عشق و محبت را دوست دارم آن‌هم از نوع صادقانه و علی و فاطمه وار ...
باشد که همه و همه پیروان و دوست‌دارانشان عشق‌ و محبت‌شان را به جای اینکه از لیلی ومجنون یا رُمِئو و ژولیت و ...بیاموزند از این دو گوهر هستی بیاموزند.
و شاید  این روایتی جالب باشد از این اتفاق فرخنده