سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پنج شنبه 86 آبان 3

عنوان سر درد استامینیفونی

وقتی با هم هستیم. وقتی همه در یک کافی شاپ هستیم. وقتی همه دور یک میز حلقه زدیم؛ همه احساس لذت می‏‏کنیم.
از با همی بودن‏مان لذت می‏‏بریم .
و باز یک چهارشنبه دیگر و یک باهمی دیگر، چه لذتی دارد...
وباز داستان‏های نیمه بلند و داستانک ،جمله پاره‏ها و صفحه پاره‏های یک رمان، اشعار لذت بخش، زیبا و دل‏نشین ((از نوع عاشقانه)) که دلِ آدم را به تکاپو یا به یاد تکاپو‏های گذشته و یا حال که در حال خاموش شدن است می‏اندازد و من هم درخواست می‏کنم که از این اشعار در جلسه خوانده نشود. من که دیگر حال و حوصله عشق و عاشقی را ندارم !.
البته دیشب کسی شاعر نبود. دیشب تولد کسی نبود. دیشب کسی غمگین نبود.و تنها اتفاق تازه قبولی حامد در دانشگاه بود.
چهره زیبا و شاد حسن به من آرامش می‏دهد. وقتی کنار حامد می‏‏نشینم حس می‏کنم بایدهمیشه بخندم .عشقولانه های روشن فکرانه حامد مرا یاد اِوووووا خوااااااااااهر‏ها می‏اندازد. مجاهد را که نگو همیشه در فضاست. با آن شعر خواندن حماسیش و مظاهر هم که در حال خوردن است
و من هم باموبایلی که تازه خریدم. بازی می‏کنم و یا شاید عکس می‏گیرم. حالا نمی‏دانم عکس یا سوژه.
تا به حال قرص استامنیفون نخوردم نه اینکه سر درد نداشتم. نه! از این قرص خوشم نمی‏آید دوست ندارم درمقابل سر دردم نقطه ضعف نشان دهم که همیشه به سراغم بیاید. ویا شاید هم به اندازه دیگران سر درد نشدم که بخواهم از قرص استفاده کنم ..ولی امشب چندین باز به فکر خوردن قرص افتادم اما باز هم نخوردم ...