سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارشنبه 87 دی 11

عنوان سنگسار

شهریور امسال با هم رفتیم شمال گردش
تا تو بیایی من به خدا رسیده ام ، صبر باید کرد بر ناملایمات زندگی اگر چه همه آنها به دیوار شکسته خواهند خورد ، زمان در گذر تاریخ اولین مبداء برای رسیدگی به همه دغدغه های اصلی آدم باید به کناری گذارده شود ،‏و تو ای انسان با همه تلاشی که می کنی تنها یک راه نرفته در پیش داری و آن نبودن در همه هستی با سختی است ،‏ما ره به سوی ابدیت گشوده ایم تا تو را بیابیم که تو کجائی ؟ ای همه هستی ...
گاهی می رویم تا نمانیم ، باید رفت تا سرچشمه موعود در بالاترین حد بودن نه ایستادن در کنار پرتگاه ابدیت ،‏چاره نیست باید رفت به دنبال مردی که در گوشه هستی منتظر ما است و او کیست ؟ شاید زمانی بیاید که از بودن در کنار آبشار عشق منظوری داشته باشیم ولی هیچ اسطوره ایی باقی نخواهد ماند . لیلی رفت چون باران از آان سوی درخت برگهای خشک را تغذیه نکرد و انسان ماند برای بهشتی به بزرگی قناری درون قفس ، قلم در رفتن جان از بدن نقاشی روی سنگ قبر می کشد ، یکی در آرامگاه ابدی خوابیده و منتظر طلوع خورشید است در کنار موزائیک حوض آبی خالی از ماهی طوری پهن شده کنار درختی بزرگ سر بر اسمان نهاده و واژه ها را تکرار می کند تا صدایش برسد به قله کوه قاف ،‏هدهد تنها پرنده تمام قصه ها است

قصه را غصه زائید مادرش سنگسار شد