سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعه 87 فروردین 9

عنوان موز خوری در انظار عمومی

بچه‏ها گرسنه بودند، خب حق داشتند، ساعت 4 شده بود ولی هنوز از غذا خبری نبود.
برنامه این نبود. برنامه این بود که ما ساعت 11 از شرهانی حرکت کنیم و برای نماز و ناهار در شوش توقفی داشته باشیم .و دانیال نبی را هم زیارتی بکنیم.
اما ما ساعت 11:30 به شرهانی رسیدیم آخر آن آقا گفته بود که فاصله شرهانی تا دو کوهه فقط نیم ساعت است.
این راه شرهانی هم پرت بود. جایی برای خرید کیک و کلوچه‏ای برای تسکین درد گشنگی بچه‏ها نبود.
درست است که ما صبح به بچه‏ها هلیم داده بودیم اما این دلیل نمی‏شد که ساعت 4 ناهار بدهیم.
بچه‏ها خیلی با جنبه‏تر از این حرف‏‏ها بودند شاید به شوخی حرف‏هایی می‏زدند اما چیزی در دلشان نبود. می‏دانستند که مشکل جای دیگری است و‏ آن هم از...
در این بین یکی از پیشکسوت‏ها آمده و به ما موز تعارف می‏کند. هوای بچه‏ها را داشت دستش درد نکند حیف که وبلاگ ندارد و گرنه لینکش می‏کردم.
آقای...دست شما درد نکند ما میل نداریم .
-نه شما خسته‏اید باید بخورید.
-آخه نمی‏شه بچه‏ها گرسنه‏اند ما موز بخوریم اونم جلوی بچه‏ها.
-من به این حرف‏ها کاری ندارم  تا از من نگیرید من از اینجا نمی‏رم
به هر زوری بود این موزها را به ما داد.خب ما هم گرسنه بودیم. یک ذره هم اعصاب‏مان از این نا‏هماهنگی و دیر رسیدن غذا خورد بود، خب ما هم آدم بودیم شیطان گول‏مان زد و شروع کردیم به خوردن که البته در اواسط خوردن دوستان دیگر آمدند و کمکمان کردند گفتند دست تنها کار انجام ندهید خسته می‏شوید«کاش تو همه کار‏ها کمکمان می‏کردند، که البته کردند، دستشان درد نکند»
ولی غافل از اینکه چشم‏های دیجیتالی بچه‏ها دارد کار می‏کند.
به دوربرم که نگاه کردم، دیدم به‏به چه خبر است شده‏ایم سوژه بچه‏ها همه دارند از ما عکس می‏گیرند.